Sunday, August 24, 2014

تقاطعِ چهل و چهار و پنجاه و پنج




 حیاط پشت خانه 
 چتر آقتاب گیر
صندلی ها و میزی که از تاریکی انباری  بیرون آمده اند
رومیزی روی میز 
ظرفی از میوه..دو بشقاب..دو شمع روشن ...لیوان های  نیمه پر از یخ
آسمان گرگ و میش و گرمای رو به غروب
 بوی کباب... و صدای موسیقی  توی اطاق 
 خاطره ها و داستانهایی از گذشته ها 
......
در تاریکی شمعهای سوخته و خنکای لطیفِ نسیمِ اولِ شهریور
  و در لذت بشقاب ها و لیوان های پر و خالی
دستهایی صورتی را نوازش می کنند
و چشمهایی می بینند
و گوشهایی می شنوند
وحضوری ..حضوری را حس می کند
قلبی... قلبی را
 دو قلب آشنا
 مثل دو عدد پنج 


 در جایی اما
روی یک میز چوبی چند نفره
دو بشقاب ودو لیوان  پر و خالی می شوند بی لذت همراهی
 آغوشی بی پاسخ روی مبل جلوی تلویزیون میماند
 غریبه ای چشم هایش را بسته است
و غریبه ای دیگربا حسرت به پاییز خیابان های توی تلویزیون نگاه می کند
چشمهایی که نمی بینند
گوشهایی که نمی شنوند
حضوری که حس نمی شود
دو قلب غریبه انگار
پشت به هم
مثل دو عدد چهار





Sunday, August 17, 2014

دو قلب لازم است....قلبی که دوست بدارد.. قلبی که دوستش بدارند



:در یک کتاب خوانده ام شاید
قلب زن می تپد با صدای پای مرد که از خستگی روز به خانه برمیگردد
...آغوش مرد امن و پذیرا  است  برای سرگردانی ها و دلواپسی های زن
  بوی نان تازه و گلدانهای کنار پنجره در آشپزخانه حس گرم محبت است و عطر تند عرق و ادکلن مردانه و نور لرزان شمعهای روشن در اطاق..  حس داغ عشق

جایی خوانده ام
...مرد را نوازشی آرام میکند .. دستی گرم که روی شانه اش آرام بلغزد و پشت گردن را نوازش کند
و برای زن یک نگاه بس است..  نگاه پر تمنای مرد که حرارتش ازرانهای زن بالا میرود و حس 
امنیت و مالکیت را توی چشم های زن میگذارد

 زن قالب عوض میکند..
 و مرد نیمه ی ناتمام او را تمام میکند 
زن که ماده عقابی میشود بوقت پرواز.. مرد عقاب نر تیز بینی است در کنارش
زن که جوجه اردک زشت می شود ....مرد بالهای اش  را پناه میکند برای ترسهایش
زن دهان  است و مرد گوش
 زن اگر بغض است مرد شانه ی آرامش
زن اگر تنهاست..مرد دوست و همراه

  جایی خوانده ام
زن 
"زن"
نیست
اگر 
که 
مرد
"مرد"
نباشد


 اینها را در یک کتاب خوانده ام شاید
یا کسی برایم تعریف کرده 
 شاید هم جایی ..وقتی .. زندگی اش کرده ام
نمیدانم