روز؛ مرگی ست این
هر روز که می میرد در انتظار
روزی نو
خطهای پیشانی تو
فرو رفته میشوند
و صورت من در قاب آینه آب می شود
هر روز
که ما
از کنار هم میگذریم
چون دو خط موازی
در دنیای دو بعدیِ خط ها و نقطه ها
روز؛ مرگی ست این
خورشید که می میرد در ساعت زود زمستان
در انحنای گِردی زمین
چون گرمای تنِ تو
در انتهای خستگی ِ یک روز
در دنیای سه بعدیِ آدمها و سایه ها
روز؛ مرگی ست این
تکرارهر نَفَس
به یاد آنچه گذشت
در دنیای بی بُعد ِ تغییرها و تنهایی ها
در پایان این روزها
اما
تو فرزندانت را در آغوش می کشی
با هیاهوی کودکانشان
من
هنوز
گلدان ساکت پشت پنجره را آب میدهم