Saturday, November 03, 2007


این را سال پیش نوشته بودم.. در چشن دو سالگی! خواندمش.. حرفهای دیروزم را هم .. خنده ام گرفت.. بی اختیار شعر فروغ بر زبانم نشست که :
نگاه کن..
ای داد! نکند!! تو پیش نرفتی؟ تو فرو رفتی!؟

................



سالها گذشته اند و چیزهایی هست که تو پشت سر گذاشته ای..اتفاقها ..رابطه ها خاطره ها و یادهایی که پشت سر تو می آیند با تو. سرکه بر میگردانی تا باز هم ببینی شان ..تا تکرارشان کنی ..چون اشباحی که از نور می گریزند در بعد زمان ناپدید میشوند.. آنجا که ترا دیگر دسترسی به آنها نیست
.....
آینه ای هست یزرگ. در چهار چوب مسی انگار....بلند و عریض.
رازی ست در این آینه
باید روبروی آینه بایستی..خودت را تمام قد ببینی و تمام اطاق را و هر آنچه پشت سر توست در اطاق
بی آنکه سر بر گردانی همه چیز آنجاست روبروی تو
باید برای چند لحظه بی حرکت بمانی بی پلک زدنی
حالا
همه ی آن چیزها که پشت سر تواند در قاب آینه گیر می افتند.. حالا گذشته و حال را با هم رو در رو کرده ای
.......
من روبروی آینه ام
همه را می بینم ..دو سال پیش را..از آن هم پیشتر را
دوستانم را این گوشه و آن گوشه.. تو را و او را
خیابانهای رسیدن و کوچه های جدایی.. خانه ها و آدمها.. بوی آشنای دیروز
صدای سه تار و دف
نینای کوچک.. نینای بزرگ.. نینای شاد و نینای غمگین
سنگینی نگاه ها می آیند و فشار حرفها و هجوم فکرها
باران روزسیزده فروردین و سوسکهای تابستان.. خش خش برگهای پاییز پارک شفق..و زمستان چیتگر
در واحدی از زمان که نمیدانم چقدر است.. من در این دالان مجازی گم میشوم
انگار عروسک خیمه شب بازی .. که خدایش راه می برد
.......
من روبروی آینه ام
خودم را می بینم
همان نینای کوچک.. نینای بزرگ.. نینای شاد و نینای غمگین
به چشمهایم نگاه میکنم
آینه ای دیگر است این انگار
مرا به جایی می برد که نمیدانم کجاست
آینده ای ..غیر منتظره هایی که نیامده اند و هنوز سایه اند
خاطره هایی که چون روح های سرگردان منتظر کالبدی زمینی اند
فصل هایی دیگر.. آدمها و نغمه هایی دیگر.. بوی غریب فردا
سبکی و پرواز
انگار خدایی که تقدیرش را خود رقم می زند

گذشته را در قاب زندانی کرده ام و آینده را در چشمانم پرواز میدهم
حالا
من
دانستم راز آینه را

...............................................

اگر بهای زندگی را به قیمتش بپردازی.. ارزشی تر به زندگی نگاه میکنی
این را اینجا یاد گرفتم.. پس از دو سال

و هنوز به آن فکر میکنم
پس از سه سال